مقروع. (فرهنگ فارسی معین) : اما فروشدگی میان، علت درنگ هوای کوب خورده بود در جرم... (مصنفات بابا افضل از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوب شود، ضرب خورده. مضروب. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوب شود
مقروع. (فرهنگ فارسی معین) : اما فروشدگی میان، علت درنگ هوای کوب خورده بود در جرم... (مصنفات بابا افضل از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوب شود، ضرب خورده. مضروب. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوب شود
مورد ضرب کتک واقع شدن. (فرهنگ فارسی معین). ضرب دیدن و صدمه دیدن از کسی با دست یا چوب و مانند آن. شکنجه دیدن. آزار دیدن. جفا دیدن. رجوع به کتک و کتک زدن شود
مورد ضرب کتک واقع شدن. (فرهنگ فارسی معین). ضرب دیدن و صدمه دیدن از کسی با دست یا چوب و مانند آن. شکنجه دیدن. آزار دیدن. جفا دیدن. رجوع به کتک و کتک زدن شود
فرورفته در آب. غوطه خورده. غوص کرده. رجوع به غوته و غوطه شود: چه غوته خورده در آب کبود مرغ سپید ز چشم و دیده نهان شد در آسمان کوکب. عنصری (از فرهنگ اسدی)
فرورفته در آب. غوطه خورده. غوص کرده. رجوع به غوته و غوطه شود: چه غوته خورده در آب کبود مرغ سپید ز چشم و دیده نهان شد در آسمان کوکب. عنصری (از فرهنگ اسدی)